Sunday, February 14, 2010

دخترک چهار ساله

امروز برای اولین بار در مهد کودک دختر بچه 4 ساله ای را که پی پی کرده بود شستم دخترک تنها بچه ای است که می ماند تا 5 بعد از ظهر تا مادر ش که وکیل است تا از سر کار بیاید و ما هر روز پس از رفتن همه بچه ها یک آلمه مرثیه می شنویم تا به این کودک ترسیده بفهمانیم که همه جا امن است تا مادرش بیاید و امروز هم پس از کلی گریه و صحبت با یگدیدیگر وقتی آرام شد رفت دستشویی در آن ساعت دیگر خدمه ها هم نیستند


گفتم کمک می خوای؟ می خوای منم بیام؟ نگاهی عمیق کرد متفکرانه مرا نگریست و سری به علامت آری تکان داد و من رفتم مانده بودم که چه کنم جلوی در دستشویی ایستادم مردد نگاهش می کردم گفتم جیش کردی گفت هم جیش هم پی پی،دستکش یکبار مصرف دستم کردم تلاش می کردم از درونم با خودم مرتبط باشم تا مبادا در قیافه ام چیزی را نشان بدهم موجب آزردگی این کودک ناامن شود.

آنقدر ها هم سخت نبود ودخترک با آرامش از دستشویی بیرون آمد.

No comments:

Post a Comment