Thursday, December 31, 2009

گفتی تو چرا اینطوری فکر می کنی ؟حتی بعد از قطع رابطه عاطفی ما، با هم دوستیم و من در میان اشک و تاری چشمانم گفتم که این طور نیست، تو که بروی من که بروم تو می مانی و زندگی جدیدت ،عشق تازه ات تو اصرار داشتی که ما دوست می مانیم همیشه.رفتم و رفتی وامامنتظرشدم تا ببینم این دوستی که می گویی چگونه است.با این که دوستت داشتم ایمان داشتم با تو بودن یعنی مردن برای من مرداب شدن برای من .نه پیامی نه جویای حالی، نه تولدم را در خاطرت ماند،حتی پیام گذاشتی لطفا وقتی مرا میبینی دیگر دست نده، سرگردان مانده بودم خوب چرا؟مگر نگفته بود که ما دوستیم؟




رفت در ظلمت شب آن شب و شب های دگر هم



نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم



نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم



مانده بودم ما هنوز دوستیم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!






No comments:

Post a Comment